قدرت تنهایی

نمیدونم شما چه میکنید و به شما چی گذشته این یک هفته/ هشت روز... ولی برای من خیلی دیر و سخت گذشت...  از صب تا شب در حال چک کردن سایتهای خبری و چک کردن سایت مرکز لرزه نگاری بودم... شوک خیلی بدی بهم وارد کرده زلزله... اقا اون زمان که زلزله بم بود من خب 12 سالم بود و خیلی حالیم نبود و صدالبته اینکه خودم احساسش نکرده بودم و به چشم ندیده بودم... اما الان با اینهمه کلیپ شب زلزله و غیره... بدتر و بدتر اون لحظه برام تداعی میشه... مهمتر از همه این سایت لرزه نگاریه... میدیم زلزله هیچ منطقی نداره و هر لحظه داره یه جا رو میلرزونه... خوزستان و کرمان و اذربایجان و یزد و و و ... حتی یه بار همین پریشب نزدیک ما رو لرزوند و خونه های روستایی ترک برداشتن... البته ما حس نکردیم... نمیدونم بگم اطلاع رسانی و اینترنت خوبه یا بد...یعنی خوبه ها... ولی خب یکی از تاثیراتش هم این جو روانی که ایجاد میکنه... شایعات و ترسهایی که به دلمون میندازه... خب اخه اگر خدای نکرده زلزله بیاد من توی اپارتمان جز زیر میز رفتن کاریی نمیتونم بکنم! حالا هی بیاید اطلاع رسانی کنید وقتی سقف بیاد پایین دیگه اطلاع رسانی چی و کشک چی... از اینور سه طبقه میرم پایین و از بالا هم سه طبقه میاد روی سرم... فک کن!!! خب چه کاریی از دست میز برمیاد اخه!!! وقتی اساس ساختمونها مشکل داره دیگه اقدامات امنیتی خنده دار میشه...فک کن هرکاری کنی دست اخر دیو قدرت تنهایی...ادامه مطلب

خدا رو هزار مرتبه شکر که حالم بهترئه... یعنی من محاله آهنگ «گندم» از «شهرام ناظری» رو بشنوم و بعدش روُم بشه ناراحت یا غمگین باشم... میگه که: «زِ خاک من اگر گندم برآید***از آن گر نان پزی، مستی فزاید  خمیر و نانوا دیوانه گردد***تنورش بیت مستانه سراید  میا بی دف میا، میا بی دف، میا***بی دف به گور من زیارت***که در، بزم خدا غمگین نشاید» «مرا حق از مِی عشق آفریده‌ست***همان عشقم اگر مرگم بساید  منم مستی و اصل مَن مِی عشق***بگو از مِی به جز مستی چه آید» +به نظر من که بهترین نوع سپاس گزاری از خداوند رو مولانا جان با این شعرش و این طرز تفکرش نشون دادئه... قبلا خیلی شنیدمش ولی هربار بازم منو شرمنده میکنه این شعر... ++صدای بی مثالِ استاد «شهرام ناظری» که دیگه نیاز به تعریف نداره... +++خدا نصیب کنه این حد از شوریدگی و حال خوب رو... قدرت تنهایی...ادامه مطلب

بچه ها دیشب خیلی وحشتناک بود... یه زمین لرزه ی حدودا 2 دقیقه ایی کل طرف ما رو لرزوند... قبلا هم زلزله میومد ولی خیلی کوتاه در حد 10ثانیه تموم میشد و شدتشم کم بود... ولی اینبار خیلی بد بود.... منم از قبل گفته بودم اینجا خیلی از زلزله میترسم... خیلی هم قدرت تنهایی...ادامه مطلب

کُشتم خودمو بس که نوشتم و پاک کردم...  فکر کنم دارم عادت میکنم به ننوشتن و نگهداشتن حرفام توی دلم... یعنی گاهی حس میکنم یکی از بیهوده ترین کارای دنیا نوشتن ِ ... هرچند وقتی هم نمینویسی انگار اون دوره رو اصلا زندگی نکردی! دیدید یهو وقتی به 12-10 سال قدرت تنهایی...ادامه مطلب

چی بگم که خدا رو خوش بیاد نمیدونم... فقط حس میکنم یه حمله قلبی رو رَد کردم... بَس که فشار روُم بود دیشب و امشب... +تا بحال نشده بود اینقدر از ته دلم، دلم خواسته باشه سیگار بکشم... و با اینکه هرگز نکشیدم... فکر میکنم الان میچسبید اگر بود و اهلش بودم... ++خدا بخیر بگذرونه فردا و پس فردا رو... خدایا خود دانی دیگه... من تسلیمم اگر به صلاح هست که بزار مُشتی بر دهانِ ذهنِ منفی باف a وارد کنیم و ن قدرت تنهایی...ادامه مطلب

مُردم دیگه بس که نوشتم و دوست نداشتم که ثبتش کنم... نمیدونم چجوری بنویسم که ... انگار که اینجا برام شده شبیه یه آدم غریبه که نمیدونم چطوری سر صحبت رو باهاش باز کنم... آدم غریبه ایی که علاوه بر سرصحبت رو باز کردن باهاش باید حرفای ته دلم رو بهش بگم... سخت شده گفتن حال و احوالم... در عین حال خیلی اصرار دارم شما رو در جریان اوضاع بزارم اونم نه همینطوری خُشک و خالی!!! دلم میخواد بگم درددل هام رو قدرت تنهایی...ادامه مطلب

یه اتاق تکونیِ آخر تابستونی انجام دادم... کاملا گردش انرژی رو میشه توش احساس کرد!!! حیلی حال میده... مخصوصا آخره شبا که هوا خیلی خُنکه و میخزم زیر پتو... و باید بگم که بالااااخره انتظارها به پابان رسید و من سریال Breaking Bad رو تموم کردم!!!!!! بمیرم برای آقای وایت که تهش مُرد... در سختترین روزهام  تنها کسی که کنارم بود اُون بودعزیزمممم... الانم سریالِ شهرزاد1 رو شروع کردم... همیشه دوست دار قدرت تنهایی...ادامه مطلب

این چند روزئه فقط یه صداس که توی ذهنم تکرار میشه... برو باهاش حرف بزن...برو باهاش حرف بزن.. و برو باهاش حرف بزن... بعدم در حین تمام این افکار عطسه میاد... و بعدتر من یه امید خیلی خوشبینانه و آرام بخشی به وجودم تزریق میشه... که مثلا اره شاید اصلا خودش برگرده بدون گفتن دوباره و سه باره ی من... گاهی اینقدر بهش فکر میکنم که چشام رو که میبندم کاملا چهرش رو میتونم ببینم... با اینکه خیلی وقته ندیدیمش و ح قدرت تنهایی...ادامه مطلب

لااله الا الله... من جمع نمیشم ظاهرا... همش کف تلگرام پلاسم... که اینکه چطوری میتونم پالس بفرستم براش... حالا میدونم عمرا پروفایل منو چک نمیکنه و شمارمم که سیو نکرده... نمیدونم چرا خودم رو ازار میدم اینقدر... میدونم با خوندن این وبلاگ 99 درصد میگید: اَه چه دختره کنه ایی، ول کن طرف نیست... نظر شما محترمه ولی تاثیری روی من و عملکردم نداره چون نیم کره سمت راست مغز خودم هم معتقدئه که دارم شُورش رو در قدرت تنهایی...ادامه مطلب

قدرت تنهایی...